هجرت برای آزادی بی منت است...

همسنگر!

یادمان باشدمردم آن روستا،آن ده،مردم آنجا که مامیرویم"خدایی" دارندکه با"آن خدا"آنان رابه"ما""حاجتی" نیست...

نیکی هایمان را بر آنان "منتی" نیست که هر آن "خدمتی" که کردیم در حق "خویشتن خویش" است...

یادمان باشد! 

ما میرویم از "خویشتن" رها شویم آنان "آزادند"...

خرده حرف های جهادی...

خرده حرف های جهادی...

چندسالی بود دلم بدجور می خواست برم اردو جهادی،خیلی حسرت می خوردم وقتی می دیدمشون،کارشون برام خیلی جالب بود از عمرانی گرفته تا پزشکی و فرهنگی و ورزشی و حتی آموزشی ،نمی دونم چرا ولی برام پیش نمی یومدکه برم.

همیشه آرزو داشتم توی یک جمع خوب و همدل باشم از همون گروه هایی که می گفتند برای رسیدن به هدفشون همدل بودند و همیشه یه دوست بامعرفت بالا سرشون ... نه کنارشون هست.

خدایا شکرت حالا چند سالی هست که ما هم میریم اردو جهادی همون جمعی که همیشه دوست داشتم داشته باشم حالا معبری ،به آسمان زدیم معبری که روزنه هاش هنوز کوچیکه اما رو به آسمان خداست...

شب و روزهای اردو همه شان زندگی و خاطره هستند حالا دیگر ما معبری به آسمان داریم ، معبری که ارسرجوب و وینه و سرین و گرگاوان وشینه و شاهچراغ و چنار و دیون و دوردشت و علی باقر و پشتاله و انارک و گلیل زده شده به خوده خود آسمون...

معبری به آسمان همه چیزش شیرین است حتی دعواهاش ، از خراب شدن ماشین بگیر تا 24 ساعت در دل بیابان در هوای سرد و سوز زمستونی موندن،از چپ شدن ماشین بگیر تا سالم موندن سرنشینانش ،از دعای عهدش بگیر تا حلقه های معرفتش، از دویدن های خسته کننده اداری اش بگیر تا خاطرات شبانه اش، از عقرب زدنش بگیر تا خنده های دکترانش،ازمجازات های خنده دارش بگیر تا خاک بازیش،از شوخی های شیرینش بگیر تا غذای ساده اش،  از زیارت عاشورا بگیر تا رزمایش شبانه اش، از ساختن شبانه مسجد بگیر تا بازی فوتبالشان، از نگرانی مسئولین بگیر تا خوردن آب گوگرد دار روستای گلیل اش، از قهر بودن روستای انارک بگیر تا آشتی کردنشان، از آموزش های نیمه شب دفاع شخصی بگیر تا درد دل یشان، از تانکر های خالی از آب بگیر تا جاده های صعب العبورشان، از کارهای شبانه بگیر تا ورزش صبحگاهشان، از مسابقه قوی ترین مردان روستا بگیرتا دعای پیرزنانشان، از نرسیدن مصالح بگیر تا نماز جماعتشان، از نداریشان بگیر تا اشک چشمانشان...

اینجا وقتی نمی توانی کاری برای کسی کنی خُرد می شوی. 

اینجا بغض و گریه کردن هم دارد وقتی آب بزرگترین آرزوشان است. 

وقتی فرزندی چند بیماری باهم دارد وقتی مادری بچه هایش یتیم و معلول است وقتی زنی بی پناه وتنها است ... آره اینجا خستگی و بریدن های گاه و بیگاه هم دارد... وقتی چشمان دختری فقط به دستان زمخت پدر است. 

اینجا بهترین خبری که به هم دیگر می دهیم حل شدن مشکل روستاهاست...

اینجاوقتی پای لرزان و بی رمق تو در بیابان از کار می افتد الاغانی را خواهی دید که استوارتر از همه پیش می روند و نگاه در افق های دور دوخته و اینک این تویی که وقتی نفست به سختی افتاد در زیر این هرم بیابان نفس کشیدنت جهاد است خوابیدنت جهاد است تشنگی کشیدنت و راه رفتنت جهاد است هم البته جهادت جهاد است و حالا می فهمم چرا انبیا بیابان گرد بوده اند؟ جواب را باید پس از مدتی اعتکاف بر پهنه بیابان بخواهی تا با سراسر وجودت احساس کنی که ...

سادگی بیابان زودتر انسان را به خدا می رساند...

اینجا معبری به آسمان است گاهی خودمان باورمان نمی شود بعضاً از آشنایی مان چند ماهی نمی گذرد اما دوستانی داریم از گل قشنگ تر و از آب زلال تر خادمی داریم که به فرمانده معروف است که اگر صد خادم هم داشته باشیم وقتی می گویم خادم یعنی او...

راستی اینجا کودکانی دارد از جنس عارف که آرزوشان داشتن آب است...


نویسنده: جهادگر

ما بر نمی گردیم...

حرکت ما فقط به سمت جهاد است ...


در راه رسیدن به دوست حتی اگر به نام او هم قسم بخورند که برگردیم چنین نخواهیم کرد.

و این شعر همیشگی ماست در پیاده روی به سمت جهاد:

برای آنکه نیایم اگر کسی حتی 

                    به نام تو قسمم داد بر نمی گردم...

باید گفت حرکت

اما حرکت به کجا؟

حرکتی به سمت دوست 

و این سمت وسو ما را بی تاب تر می کند...

 ما برنمی گردیم...