حرکت ما فقط به سمت جهاد است ...
در راه رسیدن به دوست حتی اگر به نام او هم قسم بخورند که برگردیم چنین نخواهیم کرد.
و این شعر همیشگی ماست در پیاده روی به سمت جهاد:
برای آنکه نیایم اگر کسی حتی
به نام تو قسمم داد بر نمی گردم...
باید گفت حرکت
اما حرکت به کجا؟
حرکتی به سمت دوست
و این سمت وسو ما را بی تاب تر می کند...
ما برنمی گردیم...
هبوط
خدایا...!
به روی سیل گشادیم راه خانه خویش
به دست برق سپردیم آشیانه خویش
مرا چه حد که زنم بوسه آستین تورا
همین قدر ، تو مرانم زآستانه خویش
تمام شد. همیشه همینطور بوده. همیشه میبرندت بهشت و برت میگردانند. تا بوده قصه همین بوده.. قصهی آدم و هبوط. قصهی آدم و سرگشتگیها، قصهی آدم و بیقراریها، قصهی آدم و دلتنگیهایی که تمام نمیشوند، هر چند.. تو نزدیکتر باشی از رگ گردن به او....
کرمانشاه بخش سرفیروزآباد روستای دوردشت
دیوانه می شوم
وقتی مجبورم
از چشمی دوربین تورا نگاه کنم...
دوست دارم
پرکنم
از روبرو حجم نگاهت را ...
در نگاهت صداقت موج می زند
آن سان که انسان فکر می کند
جایی تورا دیده است...